زن گرفتم شدم ای دوست به دام زن اسیر
من گرفتم تو نگیر
چه اسیری که زدنیا شده ام یکسره سیر
من گرفتم تو نگیر
بود یکوقت مرا با رفقا گردش و سیر
یاد آن روز بخیر
زن مرا کرد میان قفس خانه اسیر
من گرفتم تو نگیر
ای مجرد که بُود خوابگهت بستر نرم
بستر راحت و گرم
زن نگیر گرنه شود خوابگهت لای حصیر
من گرفتم تو نگیر
من از آن روز که همسر شده ام خر شده ام
خر همسر شده ام
منتها جای علف میدهدم نان و پنیر
من گرفتم تو نگیر
شاعر : یه مرد زی ذی